۴۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۵

دل برای تو ز جان برخیزد
جان به عشقت ز جهان برخیزد

در دل هر که نشینی نفسی
ز غمت جان ز میان برخیزد

مرد درد تو درین ره آن است
کز سر سود و زیان برخیزد

گر نقاب از رخ خود باز کنی
ناله از کون و مکان برخیزد

جان ز دل نوحه‌کنان بنشیند
دل ز جان نعره‌زنان برخیزد

ساقیا بادهٔ اندوه بیار
تا ز عشاق فغان برخیزد

کین تن خستهٔ من از می عشق
نه چنان خفت کزان برخیزد

دل عطار ز شوق تو چنان است
که زمان تا به زمان برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.