۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۲

اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد
ز ذره ذره هزار آفتاب برخیزد

جهان ز فتنهٔ بیدار رستخیز شود
چو چشم نیم‌خمارش ز خواب برخیزد

به مجلسی که زند خنده لعل میگونش
خرد اگر بنشیند خراب برخیزد

اگر به خنده در آید لبش ز هر سویی
هزار نعره‌زن بی شراب برخیزد

زمرد خط تو چون ز لعل برجوشد
هزار جوش ز لعل خوشاب برخیزد

ز بس که بوی گل عارضش عرق گیرد
ز خار رشک، خروش از گلاب برخیزد

ز بس که اهل جهان را چو صور دم دهد او
قیامتی از جهان خراب برخیزد

جنابتی که ز دعوی عشق او بنشست
چو غسل سازی از خون ناب برخیزد

که آن چنان حدثی تا که تو نگریی خون
گمان مبر که به دریای آب برخیزد

خبر کراست که از بهر تف هر جگری
ز زلف مشک فشانش چه تاب برخیزد

نشان کراست که از بهر غارت دو جهان
ز آفتاب رخش کی نقاب برخیزد

اگر ادا کند از لفظ خویش شعر فرید
ز پیش چشمهٔ حیوان حجاب برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.