۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۸

خطی سبز از زنخدان می بر آورد
مرا از دل نه کز جان می بر آورد

خطش خوش خوان از آن آمد که بی کلک
مداد از لعل خندان می بر آورد

مداد اینجا چه باشد لوح سیمش
ز نقره خط خوش‌خوان می بر آورد

کدامین خط خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می بر آورد

چنین باغی چه جای خار باشد
که از گلبرگ ریحان می بر آورد

چه می‌گویم که ریحان خادم اوست
که سنبل از نمکدان می برآورد

چه جای سنبل تاریک‌روی است
که سبزه زاب حیوان می برآورد

نبات اینجا چه ذوق آرد ولیکن
زمرد را ز مرجان می بر آورد

ز سبزه هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکرستان می بر آورد

چه سنجد در چنین موضع زمرد
که مشک از ماه تابان می بر آورد

که داند تا به سرسبزی خط او
چه شیرینی ز دیوان می بر آورد

به خون در می‌کشد دامن جهانی
چو او سر از گریبان می بر آورد

خدایا داد من بستان ز خطش
که دل از جورش افغان می بر آورد

جهانی خلق را مانند عطار
ز اسلام و ز ایمان می بر آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.