۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷

دل دست به کافری بر آورد
وآیین قلندری بر آورد

قرائی و تایبی نمی‌خواست
رندی و مقامری بر آورد

دین و ره ایزدی رها کرد
کیش بت آزری بر آورد

در کنج نفاق سر فرو برد
سالوس و سیه گری بر آورد

از توبه و زهد توبه‌ها کرد
مؤمن شد و کافری بر آورد

تا دردی درد بی‌دلان خورد
صافی شد و دلبری بر آورد

عطار چو بحث حال خود کرد
تلبیس و مزوری بر آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.