۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۸

هر دل که وصال تو طلب کرد
شب خوش بادش که روز شب کرد

در تاریکی میان خون مرد
هر که آب حیات تو طلب کرد

وآنکس که بنا در این گهر یافت
بی خود شد و مدتی طرب کرد

آن چیز که یافت بس عجب یافت
وآن حال که کرد بس عجب کرد

چون حوصله پر برآمد او را
بانگی نه به وقت ازین سبب کرد

عشق تو میان خون و آتش
بردار کشیدش و ادب کرد

عشق تو هزار طیلسان را
در گردن عاشقان کنب کرد

بس مرد شگرف را که این بحر
لب برهم دوخت و خشک لب کرد

بس جان عظیم را که این درد
گه تاب بسوخت گاه تب کرد

چون خار رطب بد و رطب خار
عقل از چه عزیمت رطب کرد

صد حقه و مهره هست و هیچ است
این کار کدام بلعجب کرد

چون نتوانی محمدی یافت
باری مکن آنچه بولهب کرد

عطار سزد که پشت گرم است
چون روی به قبلهٔ عرب کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.