۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۷

عاشق تو جان مختصر که پسندد
فتنه تو عقل بی خبر که پسندد

روی تو کز ترک آفتاب دریغ است
در نظر هندوی بصر که پسندد

روی تو را تاب قوت نظری نیست
در رخ تو تیزتر نظر که پسندد

چون بنگنجد شکر برون ز دهانت
از لب تو خواستن شکر که پسندد

چون نتوان بی کمر میان تو دیدن
موی میان تو را کمر که پسندد

چون به کمان برنهی خدنگ جگردوز
پیش تو جز جان خود سپر که پسندد

چون به جفا تیغت از نیام برآری
در همه عالم حدیث سر که پسندد

چون غم عشقت به جان خرند و به ارزد
در غم تو حیله و حذر که پسندد

تا غم عشق تو هست در همه عالم
هیچ دلی را غمی دگر که پسندد

وصل تو جستم به نیم جان محقر
وصل تو آخر بدین قدر که پسندد

هر سحر از عشق تو بسا که بسوزم
سوز چو من شمع هر سحر که پسندد

چون تو جگر گوشهٔ دل منی آخر
قوت من از گوشهٔ جگر که پسندد

شد دل عطار پاره پاره ز شوقت
کار دل او ازین بتر که پسندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.