۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۳

گر نکوییت بیشتر گردد
آسمان در زمین به سر گردد

آفتابی که هر دو عالم را
کار ازو همچو آب زر گردد

زآرزوی رخ تو هر روزی
روی بر خاک دربدر گردد

نرسد آفتاب در گردت
گرچه صد قرن گرد در گردد

گر بیابد کمال تو جزوی
عقل کل مست و بیخبر گردد

صبح از شرم سر به جیب کشد
دامن آفتاب تر گردد

هر که بر یاد چشمهٔ نوشت
زهر قاتل خورد شکر گردد

درد عشق تو را که افزون باد
گر کنم چاره بیشتر گردد

چون ز عشقت سخن رود جایی
سخن عقل مختصر گردد

چه دهی دم مرا دلم برسوز
کاتش از باد تیزتر گردد

بر رخم گرچه خون دل گرم است
از دم سرد من جگر گردد

دل عطار هر زمان بی تو
در میان غمی دگر گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.