۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۰

تا زلف تو همچو مار می‌پیچد
جان بی دل و بی قرار می‌پیچد

دل بود بسی در انتظار تو
در هر پیچی هزار می‌پیچد

زان می‌پیچم که تاج را چندین
زلف تو کمندوار می‌پیچد

بس جان که ز پیچ حلقهٔ زلفت
در حلقهٔ بی شمار می‌پیچد

بس دل که ز زلف تابدار تو
چو زلف تو تابدار می‌پیچد

بس تن که ز بار عشق یک مویت
بی روی تو زیر دار می‌پیچد

تو می‌گذری ز ناز بس فارغ
و او بر سر دار زار می‌پیچد

هر دل که شکار زلف تو گردد
جان می‌دهد و چو مار می‌پیچد

ترکانه و چست هندوی زلفت
بس نادره در شکار می‌پیچد

هر دل که ز دام زلف تو بجهد
زان چهرهٔ چون نگار می‌پیچد

چون می‌پیچد فرید بپذیرش
زیرا که به اضطرار می‌پیچد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.