۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹

دل ز هوای تو یک زمان نشکیبد
دل چه بود عقل و وهم جان نشکیبد

هر که دلی دارد و نشان تو یابد
از طلب چون تو دلستان نشکیبد

گرچه جهان را بسی کس است شکیبا
هیچ کسی از تو در جهان نشکیبد

ذرهٔ سودای تو که سود جهان است
سود دل آن است کز زیان نشکیبد

گرچه زبان را مجال یاد تو نبود
یک نفس از یاد تو زبان نشکیبد

چون نشکیبد ز آب ماهی بی آب
دیده ز ماه تو همچنان نشکیبد

مردم آبی چشم از آتش عشقت
بی رخت از آب یک زمان نشکیبد

گرچه بنالم ولی نه آن ز تو نالم
ناله کنم زانکه ناتوان نشکیبد

چون نرسد دست من به جز به فغانی
نیست عجب گر ز دل فغان نشکیبد

می‌نشکیبد دمی ز کوی تو عطار
بلبل گویا ز بوستان نشکیبد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.