۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۲

چون لعل توام هزار جان داد
بر لعل تو نیم جان توان داد

جان در غم عشق تو میان بست
دل در غمت از میان جان داد

جانم که فلک ز دست او بود
از دست تو تن در امتحان داد

پر نام تو شد جهان و از تو
می‌نتواند کسی نشان داد

ای بس که رخ چو آتش تو
دل سوخته سر درین جهان داد

پنهان ز رقیب غمزه دوشم
لعل تو به یک شکر زبان داد

امروز چو غمزه‌ات بدانست
تاب از سر زلف تو در آن داد

از غمزهٔ تو کنون نترسم
چون لعل توام به جان امان داد

دندان تو گرچه آب دندانست
هر لقمه که دادم استخوان داد

ابروی تو پشت من کمان کرد
ای ترک تو را که این کمان داد

عطار چو مرغ توست او را
سر نتوانی ز آشیان داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.