۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹

عکس روی تو بر نگین افتاد
حلقه بشکست و بر زمین افتاد

شد جهان همچو حلقه‌ای بر من
تا که چشمم بر آن نگین افتاد

دور از رویت آتشم در دل
زان لب همچو انگبین افتاد

آب رویم مبر که بی رویت
قسم من آه آتشین افتاد

تا که خورشید چهرهٔ تو بتافت
شور در چرخ چارمین افتاد

خوشهٔ عنبرین زلفت تورا
ماه و خورشید خوشه چین افتاد

زلف مگشای و کفر برمفشان
که خروشی در اهل دین افتاد

مشک از چین طلب که نیم شبی
چینی از زلف تو به چین افتاد

در ز چشمم طلب که هر اشکی
به حقیقت دری ثمین افتاد

دست شست از وجود هر که دمی
در غم چون تو نازنین افتاد

دل ندارم ملامتم چه کنی
بی دل افتاده‌ام چنین افتاد

می ندانم تو را بدین سختی
با من مهربان چه کین افتاد

دل عطار چون نه مرغ تو بود
ضعف در مخلبش ازین افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.