۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۴

طمع وصل تو مجالم نیست
حصه زین قصه جز خیالم نیست

در فراق تو تشنه می‌میرم
کز لبت قطره‌ای زلالم نیست

تو چو شمعی و من چو پروانه
با تو بودن به‌هم مجالم نیست

دور می‌باشم از جمال تو زانک
طاقت آن چنان جمالم نیست

می‌زیم با فراق و می‌گویم
که تمنای آن وصالم نیست

گرچه وصل تو هست کار محال
کار بیرون ازین محالم نیست

اگرم وصل تو نخواهد بود
سر هیچی به هیچ حالم نیست

بی خودم کن که خود به خود تو بسی
زانکه من تا خودم کمالم نیست

گر بسوزیم بند بند چو شمع
دمی از سوختن ملالم نیست

من به بال و پر تو می‌پرم
که دمی بر تو پر و بالم نیست

ور مرا بی تو پر و بالی هست
آن پر و بال جز وبالم نیست

تا جگر گوشهٔ خودت خواندم
گر جگر می‌خورم حلالم نیست

شرح درد تو چون دهد عطار
زانکه یارای این مقالم نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.