۴۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱

عشق جمال جانان دریای آتشین است
گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است

جایی که شمع رخشان ناگاه بر فروزند
پروانه چون نسوزد کش سوختن یقین است

گر سر عشق خواهی از کفر و دین گذر کن
کانجا که عشق آمد چه جای کفر و دین است

عاشق که در ره آید اندر مقام اول
چون سایه‌ای به خواری افتاده در زمین است

چون مدتی برآید سایه نماند اصلا
کز دور جایگاهی خورشید در کمین است

چندین هزار رهرو دعوی عشق کردند
برخاتم طریقت منصور چون نگین است

هرکس که در معنی زین بحر بازیابد
در ملک هر دو عالم جاوید نازنین است

کاری قوی است عالی کاندر ره طریقت
بر هر هزار سالی یک مرد راه‌بین است

تو مرد ره چه دانی زیرا که مرد ره را
اول قدم درین ره بر چرخ هفتمین است

عطار اندرین ره جایی فتاد کانجا
برتر ز جسم و جان است بیرون ز مهر و کین است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.