۳۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷

شمع رویت ختم زیبایی بس است
عالمی پروانه سودایی بس است

چشم بر روی تو دارم از جهان
گر سوی من چشم بگشایی بس است

گرچه رویت کس سر مویی ندید
گر سر موییم بنمایی بس است

من نمی‌دارم ز تو درمان طمع
درد بر دردم گر افزایی بس است

تا قیامت ذره‌ای اندوه تو
مونس جانم به تنهایی بس است

گر توانایی ندارم در رهت
زاد راهم ناتوانایی بس است

گر ز عشقت عافیت می‌پرسدم
عافیت چکنم که رسوایی بس است

دوش عشقش تاختن آورد و گفت
از توام ای رند هرجایی بس است

در قلندر چند قرائی کنی
نقد جان در باز قرائی بس است

هست زنار نفاقت چار کرد
گر مسلمانی ز ترسایی بس است

ختم کن اسرار گفتن ای فرید
چون بسی گفتی ز گویایی بس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.