۴۵۵ بار خوانده شده

کاروان چمن

گفت با صید قفس، مرغ چمن
که گل و میوه، خوش و تازه رس است

بگشای این قفس و بیرون آی
که نه در باغ و نه در سبزه، کس است

گفت، با شبرو گیتی چکنم
که سحر دزد و شبانگه عسس است

ای بسا گوشه، که میدان بلاست
ای بسا دام، که در پیش و پس است

در گلستان جهان، یک گل نیست
هر کجا مینگرم، خار و خس است

همچو من، غافل و سرمست مپر
قفس، آخر نه همین یک قفس است

چرخ پست است، بلندش مشمار
اینکه دیدیش چو عنقا، مگس است

کاروان است گل و لاله بباغ
سبزه‌اش اسب و صبایش جرس است

ز گرفتاری من، عبرت گیر
که سرانجام هوی و هوس است

حاصل هستی بیهودهٔ ما
آه سردی است که نامش نفس است

چشم دید این همه و گوش شنید
آنچه دیدیم و شنیدیم بس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:کارگاه حریر
گوهر بعدی:کارهای ما
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.