۴۱۶ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷

گردون نرهد ز تند رفتاری
گیتی ننهد ز سر سیه‌کاری

از گرگ چه آمدست جز گرگی
وز مار چه خاستست جز ماری

بس بی بصری، اگر چه بینائی
بس بیخبری، اگر چه هشیاری

تو غافلی و سپهر گردان را
فارغ ز فسون و فتنه پنداری

تو گندم آسیای گردونی
گر یکمن و گر هزار خرواری

معماری عقل چون نپذرفتی
در ملک تو جهل کرد معماری

سوداگر در شاهوارستی
خر مهره چرا کنی خریداری

زنهار، مخواه از جهان زنهار
کاین سفله بکس نداد زنهاری

پرگار زمانه بر تو میگردد
چون نقطه تو در حصار پرگاری

یکچند شوی بخواب چون مستان
ناگه برسد زمان بیداری

آید گه در گذشتنت ناچار
خود بگذری، آنچه هست بگذاری

رفتند بچابکی سبکباران
زین مرحله، ای خوشا سبکباری

کردار بد تو گشت ز نگارش
آیینه دل نبود زنگاری

از لقمهٔ تن بکاه تا روزی
بر آتش آز دیگ مگذاری

بشناس زیان ز سود، تا وقتی
سرمایه بدست دزد نسپاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.