۱۶۷۷ بار خوانده شده

غزل ۳۸

ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش

دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش

از دست دیگران چه شکایت کند کسی
سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش

دزد از جفای شحنه چه فریاد می‌کند
گو گردنت نمی‌زند الا جفای خویش

خونت برای قالی سلطان بریختند
ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش

گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق
بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش

چاهست و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب
تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش

با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد
تا چاه دیگران نکنند از برای خویش

گر گوش دل به گفتهٔ سعدی کند کسی
اول رضای حق طلبد پس رضای خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۷
گوهر بعدی:غزل ۳۹
نظرها و حاشیه ها
مریم
۱۴۰۱/۶/۲۵ ۱۸:۵۹

صدها چراغ دادوبیراهه میرود بگذار تا که بیند سزای خویش