۴۵۴ بار خوانده شده

غزل ۱۹

صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت

سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد
گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت

پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنه‌ها رود
چون پس پرده می‌رود اینهمه دلرباییت

گوشهٔ چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن
تا شب رهروان شود، روز به روشناییت

خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو
عرضه همی دهند و ما، قصهٔ بی‌نواییت

سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر
سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت

وقتی اگر برانیم، بندهٔ دوزخم بکن
کاتش آن فرو کشد، گریه‌ام از جداییت

راه تو نیست سعدیا، کمزنی و مجردی
تا به خیال در بود، پیری و پارساییت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۸
گوهر بعدی:غزل ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.