۴۵۱ بار خوانده شده

غزل ۴

غافلند از زندگی مستان خواب
زندگانی چیست مستی از شراب

تا نپنداری شرابی گفتمت
خانه آبادان و عقل از وی خراب

از شراب شوق جانان مست شو
کانچه عقلت می‌برد شرست و آب

قرب خواهی گردن از طاعت مپیچ
جامگی خواهی سر از خدمت متاب

خفته در وادی و رفته کاروان
ترسمش منزل نبیند جز به خواب

تا نپاشی تخم طاعت، دخل عیش
برنگیری، رنج بین و گنج یاب

چشمهٔ حیوان به تاریکی درست
لؤلؤ اندر بحر و گنج اندر خراب

هر که دایم حلقه بر سندان زند
ناگهش روزی بباشد فتح باب

رفت باید تا به کام دل رسند
شب نشستن تا برآید آفتاب

سعدیا گر مزد خواهی بی‌عمل
تشنه خسبد کاروانی در سراب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳
گوهر بعدی:غزل ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.