۵۷۹ بار خوانده شده

حکایت

شبی دعوتی بود در کوی من
ز هر جنس مردم در او انجمن

چو آواز مطرب برآمد ز کوی
به گردون شد از عاشقان های و هوی

پری پیکری بود محبوب من
بدو گفتم ای لعبت خوب من

چرا با رفیقان نیایی به جمع
که روشن کنی مجلس ما چو شمع؟

شنیدم سهی قامت سیم‌تن
که می‌رفت و می‌گفت با خویشتن

محاسن چو مردان نداری به دست
نه مردی بود پیش مردان نشست

سیه نامه تر زان مخنث مخواه
که پیش از خطش روی گردد سیاه

ازان بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردان بریخت

پسر کو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فروشوی دست

دریغش مخور بر هلاک و تلف
که پیش از پدر، مرده به ناخلف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گفتار اندر پروردن فرزندان
گوهر بعدی:گفتار اندر پرهیز کردن از صحبت احداث
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.