۵۵۸ بار خوانده شده

حکایت

شکم صوفیی را زبون کرد و فرج
دو دینار بر هر دوان کرد خرج

یکی گفتش از دوستان در نهفت
چه کردی بدین هر دو دینار؟ گفت

به دیناری از پشت راندم نشاط
به دیگر، شکم را کشیدم سماط

فرومایگی کردم وابلهی
که این همچنان پر نشد وان تهی

غذا گر لطیف است و گر سرسری
چو دیرت به دست اوفتد خوش خوری

سر آنگه به بالین نهد هوشمند
که خوابش به قهر آورد در کمند

مجال سخن تا نیابی مگوی
چو میدان نبینی نگهدار گوی

وز اندازه بیرون، مرو پیش زن
نه دیوانه‌ای تیغ بر خود مزن

به بی رغبتی شهوت انگیختن
به رغبت بود خون خود ریختن

برو اندرونی بدست آر پاک
شکم پر نخواهد شد الا به خاک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت در مذلت بسیار خوردن
گوهر بعدی:حکایت در عزت قناعت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.