۴۷۵ بار خوانده شده

حکایت طبیب و کرد

شبی کردی از درد پهلو نخفت
طبیبی در آن ناحیت بود و گفت

از این دست کو برگ رز می‌خورد
عجب دارم ار شب به پایان برد

که در سینه پیکان تیر تتار
به از نقل ماکول ناسازگار

گر افتد به یک لقمه در روده پیچ
همه عمر نادان برآید به هیچ

قضا را طبیب اندر آن شب بمرد
چهل سال از این رفت و زنده‌ست کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت تیرانداز اردبیلی
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.