۶۷۷ بار خوانده شده

حکایت جنید و سیرت او در تواضع

شنیدم که در دشت صنعا جنید
سگی دید بر کنده دندان صید

ز نیروی سر پنجهٔ شیر گیر
فرومانده عاجز چو روباه پیر

پس از غرم و آهو گرفتن به پی
لگد خوردی از گوسفندان حی

چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش
بدو داد یک نیمه از زاد خویش

شنیدم که می‌گفت و خوش می‌گریست
که داند که بهتر ز ما هر دو کیست؟

به ظاهر من امروز از این بهترم
دگر تا چه راند قضا بر سرم

گرم پای ایمان نلغزد ز جای
به سر بر نهم تاج عفو خدای

وگر کسوت معرفت در برم
نماند، به بسیار از این کمترم

که سگ با همه زشت نامی چو مرد
مر او را به دوزخ نخواهند برد

ره این است سعدی که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه

ازان بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت لقمان حکیم
گوهر بعدی:حکایت زاهد و بربط زن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.