۶۴۰ بار خوانده شده

حکایت در معنی عزت محبوب در نظر محب

میان دوعم زاده وصلت فتاد
دو خورشید سیمای مهتر نژاد

یکی را به غایت خوش افتاده بود
دگر نافر و سرکش افتاده بود

یکی خلق و لطفی پریوار داشت
یکی روی در روی دیوار داشت

یکی خویشتن را بیاراستی
دگر مرگ خویش از خدا خواستی

پسر را نشاندند پیران ده
که مهرت بر او نیست مهرش بده

بخندید و گفتا به صد گوسفند
تغابن نباشد رهایی ز بند

به ناخن پری چهره می‌کند پوست
که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست؟

نه صد گوسفندم که سیصد هزار
نباید به نادیدن روی یار

تو را هرچه مشغول دارد ز دوست
اگر راست خواهی دلارامت اوست

یکی پیش شوریده حالی نبشت
که دوزخ تمنا کنی یا بهشت؟

بگفتا مپرس از من این ماجری
پسندیدم آنچ او پسندد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت در معنی استیلای عشق بر عقل
گوهر بعدی:حکایت مجنون و صدق محبت او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.