۵۰۱ بار خوانده شده

حکایت حاتم طائی

ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درم سنگ فانید کرد

ز راوی چنان یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تنگی شکر

زن از خیمه گفت این چه تدبیر بود؟
همان ده درم حاجت پیر بود

شنید این سخن نامبردار طی
بخندید و گفت ای دلارام حی

گر او در خور حاجت خویش خواست
جوانمردی آل حاتم کجاست؟

چو حاتم به آزاد مردی دگر
ز دوران گیتی نیاید مگر

ابوبکر سعد آن که دست نوال
نهد همتش بر دهان سؤال

رعیت پناها دلت شاد باد
به سعیت مسلمانی آباد باد

سرافرازد این خاک فرخنده بوم
ز عدلت بر اقلیم یونان و روم

چو حاتم، اگر نیستی کام وی
نبردی کس اندر جهان نام طی

ثنا ماند از آن نامور در کتاب
تو را هم ثنا ماند و هم ثواب

که حاتم بدان نام و آوازه خواست
تو را سعی و جهد از برای خداست

تکلف بر مرد درویش نیست
وصیت همین یک سخن بیش نیست

که چندان که جهدت بود خیر کن
ز تو خیر ماند ز سعدی سخن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت دختر حاتم در روزگار پیغمبر(ص)
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.