۹۰۱ بار خوانده شده
به ره در یکی پیشم آمد جوان
بتگ در پیش گوسفندی دوان
بدو گفتم این ریسمان است و بند
که میآرد اندر پیت گوسفند
سبک طوق و زنجیر از او باز کرد
چپ و راست پوییدن آغاز کرد
هنوز از پیش تازیان میدوید
که جو خورده بود از کف مرد وخوید
چو باز آمد از عیش و بازی بجای
مرا دید و گفت ای خداوند رای
نه این ریسمان میبرد با منش
که احسان کمندی است در گردنش
به لطفی که دیدهست پیل دمان
نیارد همی حمله بر پیلبان
بدان را نوازش کن ای نیکمرد
که سگ پاس دارد چو نان تو خورد
بر آن مرد کندست دندان یوز
که مالد زبان بر پنیرش دو روز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بتگ در پیش گوسفندی دوان
بدو گفتم این ریسمان است و بند
که میآرد اندر پیت گوسفند
سبک طوق و زنجیر از او باز کرد
چپ و راست پوییدن آغاز کرد
هنوز از پیش تازیان میدوید
که جو خورده بود از کف مرد وخوید
چو باز آمد از عیش و بازی بجای
مرا دید و گفت ای خداوند رای
نه این ریسمان میبرد با منش
که احسان کمندی است در گردنش
به لطفی که دیدهست پیل دمان
نیارد همی حمله بر پیلبان
بدان را نوازش کن ای نیکمرد
که سگ پاس دارد چو نان تو خورد
بر آن مرد کندست دندان یوز
که مالد زبان بر پنیرش دو روز
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گفتار اندر ثمره جوانمردی
گوهر بعدی:حکایت درویش با روباه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.