۵۲۸ بار خوانده شده
و من خطبة له عليهالسلام يذكر فيها عجيب خلقة الطاوس خلقة الطيور
شگفتى آفرينش انواع پرندگان
اِبْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ
خداوند پديدههاى شگفتى از جانداران حركت كننده، و بىجان
وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ
برخى ساكن و آرام، بعضى حركت كننده و بى قرار، آفريده است
وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ اَلْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا اِنْقَادَتْ لَهُ اَلْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ
و شواهد و نمونههايى از لطافت صنعتگرى و قدرت عظيم خويش بپاداشته، چندان كه تمام انديشهها را به اعتراف واداشته، و سر به فرمان او نهادهاند
وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلاَئِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ
و در گوشهاى ما بانگ براهين يكتايى او پيچيده است
وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ اَلْأَطْيَارِ اَلَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ اَلْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلاَمِهَا
آنگونه كه پرندگان گوناگون را بيافريد، و آنان را در شكافهاى زمين، و رخنۀ درّهها و فراز كوهها مسكن داد
مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ
با بالهاى متفاوت و شكل و هيأتهاى گوناگون
مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ اَلتَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ اَلْجَوِّ اَلْمُنْفَسِحِ وَ اَلْفَضَاءِ اَلْمُنْفَرِجِ
كه زمام آنها به دست اوست، پرندگانى كه با بالهاى خود در لابلاى جوّ گسترده و فضاى پهناور پرواز مىكنند
كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ
آنها را از ديار نيستى در شكل و ظاهرى شگفت آور بيافريد، و استخوانهاشان را از درون در مفصلهاى پوشيده از گوشت به هم پيوند داد
وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي اَلْهَوَاءِ خُفُوفاً
برخى از پرندگان را كه جثّه سنگين داشتند از بالا رفتن و پروازهاى بلند و دور بازداشت
وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً
آنگونه كه آرام و سنگين در نزديكى زمين بال مىزنند
وَ نَسَقَهَا عَلَى اِخْتِلاَفِهَا فِي اَلْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ
پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت صنعتش، در رنگهاى گوناگون با زيبايى خاصّى رنگ آميزى كرد
فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لاَ يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ
گروهى از آنها را تنها با يك رنگ بياراست كه رنگ ديگرى در آن راه ندارد
وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلاَفِ مَا صُبِغَ بِهِ
دستهاى ديگر را در رنگ مخالف آن فرو برد، جز اطراف گردنشان كه چونان طوقى آويخته، مخالف رنگ اندامشان است
الطاوس وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً اَلطَّاوُسُ اَلَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ
و از شگفت انگيزترين پرندگان در آفرينش، طاووس است، كه آن را در استوارترين شكل موزون بيافريد، و رنگهاى پر و بالش را به نيكوترين رنگها بياراست
بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ
با بالهاى زيبا كه پرهاى آن به روى يكديگر انباشته و دم كشيدهاش
إِذَا دَرَجَ إِلَى اَلْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ وَ سَمَا بِهِ
كه چون به سوى مادّه پيش مىرود آن را چونان چترى گشوده
مُطِلاًّ عَلَى رَأْسِهِ كَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ
و بر سر خود سايبان مىسازد، گويا بادبان كشتى است كه نا خدا آن را بر افراشته است. طاووس به رنگهاى زيباى خود مىنازد، و خوشحال و خرامان دم زيبايش را به اين سو و آن سو مىچرخاند، و سوى مادّه مىتازد
يُفْضِي كَإِفْضَاءِ اَلدِّيَكَةِ وَ يَؤُرُّ بِمَلاَقِحِهِ أَرَّ اَلْفُحُولِ اَلْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ
چون خروس مىپرد، و چون حيوان نر مست شهوت با جفت خويش مىآميزد
أُحِيلُكَ مِنْ ذَلِكَ عَلَى مُعَايَنَةٍ لاَ كَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ
اين حقيقت را از روى مشاهده مىگويم، نه چون كسى كه بر اساس نقل ضعيفى سخن بگويد
وَ لَوْ كَانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَيْ جُفُونِهِ
اگر كسى خيال كند: «بار دار شدن طاووس به وسيله قطرات اشكى است كه در اطراف چشم نر حلقه زده
وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِكَ ثُمَّ تَبِيضُ لاَ مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى اَلدَّمْعِ اَلْمُنْبَجِسِ
و طاووس مادّه آن را مىنوشد آنگاه بدون آميزش با همين اشكها تخمگذارى مىكند» افسانه بى اساس است
لَمَا كَانَ ذَلِكَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ اَلْغُرَابِ
ولى شگفتتر از آن نيست كه مىگويند: «زاغ نر طعمه به منقار ماده مىگذارد كه همين عامل بار دار شدن زاغ است!». گويا نىهاى پر طاووس چونان شانههايى است كه از نقره ساخته، و گردىهاى شگفت انگيز آفتاب گونه كه به پرهاى اوست از زر ناب و پارههاى زبرجد بافته شده است
تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ اَلْعِقْيَانِ وَ فِلَذَ اَلزَّبَرْجَدِ
فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ اَلْأَرْضُ قُلْتَ جَنًى جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبِيعٍ
اگر رنگهاى پرهاى طاووس را به روييدنىهاى زمين تشبيه كنى، خواهى گفت: دسته گلى است كه از شكوفههاى رنگارنگ گلهاى بهارى فراهم آمده است
وَ إِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلاَبِسِ فَهُوَ كَمَوْشِيِّ اَلْحُلَلِ أَوْ كَمُونِقِ عَصْبِ اَلْيَمَنِ
و اگر آن را با پارچههاى پوشيدنى همانند سازى، پس چون پارچههاى زيباى پر نقش و نگار يا پردههاى رنگارنگ يمن است
وَ إِنْ شَاكَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ كَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ اَلْمُكَلَّلِ
و اگر آن را با زيور آلات مقايسه كنى چون نگينهاى رنگارنگى است كه در نوارى از نقره با جواهرات زينت شده است
يَمْشِي مَشْيَ اَلْمَرِحِ اَلْمُخْتَالِ وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ
طاووس، چون به خود بالندۀ مغرور راه مىرود، دم و بالهاى زيبايش را بر انداز مىكند
فَيُقَهْقِهُ ضَاحِكاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِيغِ وِشَاحِهِ
پس با توجه به زيبايى جامه و رنگهاى گوناگون پرو بالش قهقهه سر مىدهد
فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ يَكَادُ يُبِينُ عَنِ اِسْتِغَاثَتِهِ وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ
امّا چون نگاهش به پاهاى او مىافتد، بانگى برآورد كه گويا گريان است، فرياد مىزند گويا كه دادخواه است، و گواه صادق دردى است كه در درون دارد
لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوَائِمِ اَلدِّيَكَةِ اَلْخِلاَسِيَّةِ
زيرا پاهاى طاووس چونان ساق خروس دو رگۀ (هندى و پارسى) باريك و زشت
وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ
و در يك سو ساق پايش ناخنكى مخفى روييده است
وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ اَلْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ
بر فراز گردن طاووس به جاى يال، كاكلى سبز رنگ و پر نقش و نگار روييده
وَ مَخْرَجُ عُنُقِهِ كَالْإِبْرِيقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ اَلْوَسِمَةِ اَلْيَمَانِيَّةِ أَوْ كَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ
و بر آمدگى گردنش چونان آفتابهاى نفيس و نگارين است، و از گلوگاه تا روى شكمش به زيبايى وسمۀ يمانى رنگ آميزى شده، يا چون پارچه حرير برّاق يا آيينهاى شفّاف كه پرده بر روى آن افكندند
وَ كَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ
در اطراف گردنش گويا چادرى سياه افكنده
إِلاَّ أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ أَنَّ اَلْخُضْرَةَ اَلنَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ
كه چون رنگ آن شاداب و بسيار مىباشد، پندارى با رنگ سبز تندى در هم آميخته است
وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ اَلْقَلَمِ فِي لَوْنِ اَلْأُقْحُوَانِ
كه در كنار شكاف گوش جلوۀ خاصّى دارد
أَبْيَضُ يَقَقٌ فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِكَ يَأْتَلِقُ
وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ
كمتر رنگى مىتوان يافت كه طاووس از آن در اندامش نداشته باشد
وَ عَلاَهُ بِكَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ
يا با شفّافيّت و صيقل فراوان و زرق و برق جامهاش آن را جلاى برترى نداده باشد
فَهُوَ كَالْأَزَاهِيرِ اَلْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ وَ لاَ شُمُوسُ قَيْظٍ
طاووس چونان شكوفههاى پراكندهاى است كه باران بهار و گرماى آفتاب را در پرورش آن نقش چندانى نيست
وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ رِيشِهِ وَ يَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ فَيَسْقُطُ تَتْرَى وَ يَنْبُتُ تِبَاعاً فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ اِنْحِتَاتَ أَوْرَاقِ اَلْأَغْصَانِ
و شگفتآور آن كه هر چند گاهى از پوشش پرهاى زيبا بيرون مىآيد، و تن عريان مىكند، پرهاى او پياپى فرو مىريزد و از نو مىرويند، پرهاى طاووس چونان برگ خزان رسيده مىريزند
ثُمَّ يَتَلاَحَقُ نَامِياً حَتَّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ
و دوباره رشد مىكنند و به هم مىپيوندند، تا ديگر بار شكل و رنگ زيباى گذشته خود را باز مىيابد
لاَ يُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ وَ لاَ يَقَعُ لَوْنٌ فِي غَيْرِ مَكَانِهِ
بى آن كه ميان پرهاى نو و ريخته شده تفاوتى وجود داشته باشد يا رنگى جابجا برويد
وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً وَ أَحْيَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً
اگر در تماشاى يكى از پرهاى طاووس دقت كنى، لحظهاى به سرخى گل، و لحظهاى ديگر به سبزى زبرجد، و گاه به زردى زرناب جلوه مىكند
فَكَيْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ اَلْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ اَلْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ اَلْوَاصِفِينَ
راستى، هوشهاى ژرف انديش و عقلهاى پر تلاش چگونه اين همه از حقائق موجود در پديدهها را مىتوانند درك كنند؟ و چگونه گفتار توصيف گران، به نظم كشيدن اين همه زيبايى را بيان توانند كرد
وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ اَلْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ اَلْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ
و در درك كمترين اندام طاووس، گمانها از شناخت درمانده و زبانها از ستودن آن در كام ماندهاند
فَسُبْحَانَ اَلَّذِي بَهَرَ اَلْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلاَّهُ لِلْعُيُونِ
پس ستايش خداوندى را سزاست كه عقلها را از توصيف پديدهاى كه برابر ديدگان جلوهگرند ناتوان ساخت
فَأَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً
پديدۀ محدودى كه او را با تركيب پيكرى پر نقش و نگار، با رنگها و مرزهاى مشخص مىشناسد
وَ أَعْجَزَ اَلْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ
باز هم از تعريف فشردهاش زبانها عاجز و از وصف واقعى آن در ماندهاند! (حال چگونه خدا را مىتوانند درك كنند؟)
صغار المخلوقات وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ اَلذَّرَّةِ وَ اَلْهَمَجَةِ
پاك و برتر است خدايى كه در اندام مورچه، و مگس ريز، پاها پديد آورد
إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ اَلْحِيتَانِ وَ اَلْفِيَلَةِ
و جانداران، بزرگتر از آنها، از ماهيان دريا، و پيلان عظيم الجثّه را نيز آفريد
وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ أَلاَّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِيهِ اَلرُّوحَ إِلاَّ وَ جَعَلَ اَلْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ اَلْفَنَاءَ غَايَتَهُ
و بر خود لازم شمرد، كه هيچ كالبد جاندارى را وانگذارد و به درستى ادارهاش نمايد، جز آن كه ميعادگاهش را مرگ و پايان راهش را نيستى قرار داد
منها في صفة الجنة فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى اَلدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا
اگر با چشم دل به آنچه كه از بهشت براى تو وصف كردهاند بنگرى، از آنچه در دنياست دل مىكنى، هر چند شگفتىآور و زيبا باشد، و از خواهشهاى نفسانى و خوشىهاى زندگانى و منظرههاى آراسته و زيباى آن كناره مىگيرى
وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اِصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ اَلْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا
و اگر فكرت را به درختان بهشتى مشغول دارى كه شاخههايشان همواره به هم مىخورند، و ريشههاى آن در تودههاى مشك پنهان، و در ساحل جويباران بهشت قرار گرفته آبيارى مىگردند
وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اَللُّؤْلُؤِ اَلرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا
و خوشههايى از لؤلؤ آب دار به شاخههاى كوچك و بزرگ درختان آويخته
وَ طُلُوعِ تِلْكَ اَلثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا
و ميوههاى گوناگونى كه از درون غلافها و پوششها سر بيرون كردهاند، سرگردان و حيرت زده مىگردى
تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ اَلْمُصَفَّقَةِ وَ اَلْخُمُورِ اَلْمُرَوَّقَةِ
شاخههاى پر ميوۀ بهشت كه بدون زحمتى خم شده در دسترس قرار گيرند، تا چينندۀ آن هر گاه كه خواهد بر چيند، مهمانداران بهشت گرد ساكنان آن و پيرامون كاخهايشان در گردشند و آنان را با عسلهاى پاكيزه و شرابهاى گوارا پذيرايى كنند
قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ اَلْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ اَلْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ اَلْأَسْفَارِ
آنها كسانى هستند كه همواره از كرامت الهى بهرهمند تا آنگاه كه در سراى ثابت خويش فرود آيند و از نقل و انتقال سفرها آسوده گردند
فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا اَلْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ اَلْمَنَاظِرِ اَلْمُونِقَةِ لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا
اى شنونده! اگر دل خود را به منظرههاى زيبايى كه در بهشت به آن مىرسى مشغول دارى، روح تو با اشتياق فراوان به آن سامان پرواز خواهد كرد
وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ اَلْقُبُورِ اِسْتِعْجَالاً بِهَا
و از اين مجلس من با شتاب به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت
جَعَلَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ اَلْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ
خداوند با لطف خود من و شما را از كسانى قرار دهد كه با دل و جان براى رسيدن به جايگاه نيكان تلاش مىكنند
تفسير بعض ما في هذه الخطبة من الغريب قال السيد الشريف رضي الله عنه قوله عليهالسلام يؤر بملاقحه الأر
مىگويم: (كلام امام كه فرمود «يؤرّ بملاقحه، الار».
كناية عن النكاح يقال أر الرجل المرأة يؤرها إذا نكحها
كنايه از نكاح و آميزش است. هنگامى گفته مىشود «ار الرجل المرأة يؤرها» كه با همسرش همبستر شود
و قوله عليهالسلام كأنه قلع داري عنجه نوتيه القلع شراع السفينة و داري منسوب إلى دارين و هي بلدة على البحر يجلب منها الطيب
و اين فرمايش امام «كانه قلع دارىّ عنجه نؤتيه». بايد توجّه داشت «قلع» بادبان كشتى است و «دارى» منسوب به «دارين» شهرى است كه در كنار دريا كه از آنجا عطريات مىآورند (و بادبانهايش معروف است).
و عنجه أي عطفه يقال عنجت الناقة كنصرت أعنجها عنجا إذا عطفتها و النوتي الملاح
و «عنجه» به معنى كشيدن به سوى خويش است هنگامى كه گفته مىشود «عنجت الناقه اعنجها عنجا» يعنى آن را به سوى خود كشيدم. و «النؤتى» به معنى «كشتيبان» است
و قوله عليهالسلام ضفتي جفونه أراد جانبي جفونه
و اما تعبير «صفتى جفونه». منظور دو طرف پلكهاى چشم است. زيرا «ضفتان» به معنى دو طرف مىباشد
و الضفتان الجانبان و قوله عليهالسلام و فلذ الزبرجد الفلذ جمع فلذة و هي القطعة
و اينكه فرمود: «و فلذا الزبرجد». بايد دانست كه «فلذا» جمع «فلذه» به معنى قطعه است كه معنى آن قطعههايى از زبرجد است
و قوله عليهالسلام كبائس اللؤلؤ الرطب الكباسة العذق و العساليج الغصون واحدها عسلوج
امّا تعبير به «كبائس اللؤلؤ الرطب». به معنى خوشههاى لؤلؤ تر همچون خوشههاى خرما است زيرا «الكباسه» به معنى خوشه و «العساليج» جمع «عسلوج» به معناى شاخه است)
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
شگفتى آفرينش انواع پرندگان
اِبْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ
خداوند پديدههاى شگفتى از جانداران حركت كننده، و بىجان
وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ
برخى ساكن و آرام، بعضى حركت كننده و بى قرار، آفريده است
وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ اَلْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا اِنْقَادَتْ لَهُ اَلْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ
و شواهد و نمونههايى از لطافت صنعتگرى و قدرت عظيم خويش بپاداشته، چندان كه تمام انديشهها را به اعتراف واداشته، و سر به فرمان او نهادهاند
وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلاَئِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ
و در گوشهاى ما بانگ براهين يكتايى او پيچيده است
وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ اَلْأَطْيَارِ اَلَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ اَلْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلاَمِهَا
آنگونه كه پرندگان گوناگون را بيافريد، و آنان را در شكافهاى زمين، و رخنۀ درّهها و فراز كوهها مسكن داد
مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ
با بالهاى متفاوت و شكل و هيأتهاى گوناگون
مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ اَلتَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ اَلْجَوِّ اَلْمُنْفَسِحِ وَ اَلْفَضَاءِ اَلْمُنْفَرِجِ
كه زمام آنها به دست اوست، پرندگانى كه با بالهاى خود در لابلاى جوّ گسترده و فضاى پهناور پرواز مىكنند
كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ
آنها را از ديار نيستى در شكل و ظاهرى شگفت آور بيافريد، و استخوانهاشان را از درون در مفصلهاى پوشيده از گوشت به هم پيوند داد
وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي اَلْهَوَاءِ خُفُوفاً
برخى از پرندگان را كه جثّه سنگين داشتند از بالا رفتن و پروازهاى بلند و دور بازداشت
وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً
آنگونه كه آرام و سنگين در نزديكى زمين بال مىزنند
وَ نَسَقَهَا عَلَى اِخْتِلاَفِهَا فِي اَلْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ
پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت صنعتش، در رنگهاى گوناگون با زيبايى خاصّى رنگ آميزى كرد
فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لاَ يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ
گروهى از آنها را تنها با يك رنگ بياراست كه رنگ ديگرى در آن راه ندارد
وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلاَفِ مَا صُبِغَ بِهِ
دستهاى ديگر را در رنگ مخالف آن فرو برد، جز اطراف گردنشان كه چونان طوقى آويخته، مخالف رنگ اندامشان است
الطاوس وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً اَلطَّاوُسُ اَلَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ
و از شگفت انگيزترين پرندگان در آفرينش، طاووس است، كه آن را در استوارترين شكل موزون بيافريد، و رنگهاى پر و بالش را به نيكوترين رنگها بياراست
بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ
با بالهاى زيبا كه پرهاى آن به روى يكديگر انباشته و دم كشيدهاش
إِذَا دَرَجَ إِلَى اَلْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ وَ سَمَا بِهِ
كه چون به سوى مادّه پيش مىرود آن را چونان چترى گشوده
مُطِلاًّ عَلَى رَأْسِهِ كَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ
و بر سر خود سايبان مىسازد، گويا بادبان كشتى است كه نا خدا آن را بر افراشته است. طاووس به رنگهاى زيباى خود مىنازد، و خوشحال و خرامان دم زيبايش را به اين سو و آن سو مىچرخاند، و سوى مادّه مىتازد
يُفْضِي كَإِفْضَاءِ اَلدِّيَكَةِ وَ يَؤُرُّ بِمَلاَقِحِهِ أَرَّ اَلْفُحُولِ اَلْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ
چون خروس مىپرد، و چون حيوان نر مست شهوت با جفت خويش مىآميزد
أُحِيلُكَ مِنْ ذَلِكَ عَلَى مُعَايَنَةٍ لاَ كَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ
اين حقيقت را از روى مشاهده مىگويم، نه چون كسى كه بر اساس نقل ضعيفى سخن بگويد
وَ لَوْ كَانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَيْ جُفُونِهِ
اگر كسى خيال كند: «بار دار شدن طاووس به وسيله قطرات اشكى است كه در اطراف چشم نر حلقه زده
وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِكَ ثُمَّ تَبِيضُ لاَ مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى اَلدَّمْعِ اَلْمُنْبَجِسِ
و طاووس مادّه آن را مىنوشد آنگاه بدون آميزش با همين اشكها تخمگذارى مىكند» افسانه بى اساس است
لَمَا كَانَ ذَلِكَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ اَلْغُرَابِ
ولى شگفتتر از آن نيست كه مىگويند: «زاغ نر طعمه به منقار ماده مىگذارد كه همين عامل بار دار شدن زاغ است!». گويا نىهاى پر طاووس چونان شانههايى است كه از نقره ساخته، و گردىهاى شگفت انگيز آفتاب گونه كه به پرهاى اوست از زر ناب و پارههاى زبرجد بافته شده است
تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ اَلْعِقْيَانِ وَ فِلَذَ اَلزَّبَرْجَدِ
فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ اَلْأَرْضُ قُلْتَ جَنًى جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبِيعٍ
اگر رنگهاى پرهاى طاووس را به روييدنىهاى زمين تشبيه كنى، خواهى گفت: دسته گلى است كه از شكوفههاى رنگارنگ گلهاى بهارى فراهم آمده است
وَ إِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلاَبِسِ فَهُوَ كَمَوْشِيِّ اَلْحُلَلِ أَوْ كَمُونِقِ عَصْبِ اَلْيَمَنِ
و اگر آن را با پارچههاى پوشيدنى همانند سازى، پس چون پارچههاى زيباى پر نقش و نگار يا پردههاى رنگارنگ يمن است
وَ إِنْ شَاكَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ كَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ اَلْمُكَلَّلِ
و اگر آن را با زيور آلات مقايسه كنى چون نگينهاى رنگارنگى است كه در نوارى از نقره با جواهرات زينت شده است
يَمْشِي مَشْيَ اَلْمَرِحِ اَلْمُخْتَالِ وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ
طاووس، چون به خود بالندۀ مغرور راه مىرود، دم و بالهاى زيبايش را بر انداز مىكند
فَيُقَهْقِهُ ضَاحِكاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِيغِ وِشَاحِهِ
پس با توجه به زيبايى جامه و رنگهاى گوناگون پرو بالش قهقهه سر مىدهد
فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ يَكَادُ يُبِينُ عَنِ اِسْتِغَاثَتِهِ وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ
امّا چون نگاهش به پاهاى او مىافتد، بانگى برآورد كه گويا گريان است، فرياد مىزند گويا كه دادخواه است، و گواه صادق دردى است كه در درون دارد
لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوَائِمِ اَلدِّيَكَةِ اَلْخِلاَسِيَّةِ
زيرا پاهاى طاووس چونان ساق خروس دو رگۀ (هندى و پارسى) باريك و زشت
وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ
و در يك سو ساق پايش ناخنكى مخفى روييده است
وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ اَلْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ
بر فراز گردن طاووس به جاى يال، كاكلى سبز رنگ و پر نقش و نگار روييده
وَ مَخْرَجُ عُنُقِهِ كَالْإِبْرِيقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ اَلْوَسِمَةِ اَلْيَمَانِيَّةِ أَوْ كَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ
و بر آمدگى گردنش چونان آفتابهاى نفيس و نگارين است، و از گلوگاه تا روى شكمش به زيبايى وسمۀ يمانى رنگ آميزى شده، يا چون پارچه حرير برّاق يا آيينهاى شفّاف كه پرده بر روى آن افكندند
وَ كَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ
در اطراف گردنش گويا چادرى سياه افكنده
إِلاَّ أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ أَنَّ اَلْخُضْرَةَ اَلنَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ
كه چون رنگ آن شاداب و بسيار مىباشد، پندارى با رنگ سبز تندى در هم آميخته است
وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ اَلْقَلَمِ فِي لَوْنِ اَلْأُقْحُوَانِ
كه در كنار شكاف گوش جلوۀ خاصّى دارد
أَبْيَضُ يَقَقٌ فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِكَ يَأْتَلِقُ
وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ
كمتر رنگى مىتوان يافت كه طاووس از آن در اندامش نداشته باشد
وَ عَلاَهُ بِكَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ
يا با شفّافيّت و صيقل فراوان و زرق و برق جامهاش آن را جلاى برترى نداده باشد
فَهُوَ كَالْأَزَاهِيرِ اَلْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ وَ لاَ شُمُوسُ قَيْظٍ
طاووس چونان شكوفههاى پراكندهاى است كه باران بهار و گرماى آفتاب را در پرورش آن نقش چندانى نيست
وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ رِيشِهِ وَ يَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ فَيَسْقُطُ تَتْرَى وَ يَنْبُتُ تِبَاعاً فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ اِنْحِتَاتَ أَوْرَاقِ اَلْأَغْصَانِ
و شگفتآور آن كه هر چند گاهى از پوشش پرهاى زيبا بيرون مىآيد، و تن عريان مىكند، پرهاى او پياپى فرو مىريزد و از نو مىرويند، پرهاى طاووس چونان برگ خزان رسيده مىريزند
ثُمَّ يَتَلاَحَقُ نَامِياً حَتَّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ
و دوباره رشد مىكنند و به هم مىپيوندند، تا ديگر بار شكل و رنگ زيباى گذشته خود را باز مىيابد
لاَ يُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ وَ لاَ يَقَعُ لَوْنٌ فِي غَيْرِ مَكَانِهِ
بى آن كه ميان پرهاى نو و ريخته شده تفاوتى وجود داشته باشد يا رنگى جابجا برويد
وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً وَ أَحْيَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً
اگر در تماشاى يكى از پرهاى طاووس دقت كنى، لحظهاى به سرخى گل، و لحظهاى ديگر به سبزى زبرجد، و گاه به زردى زرناب جلوه مىكند
فَكَيْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ اَلْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ اَلْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ اَلْوَاصِفِينَ
راستى، هوشهاى ژرف انديش و عقلهاى پر تلاش چگونه اين همه از حقائق موجود در پديدهها را مىتوانند درك كنند؟ و چگونه گفتار توصيف گران، به نظم كشيدن اين همه زيبايى را بيان توانند كرد
وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ اَلْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ اَلْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ
و در درك كمترين اندام طاووس، گمانها از شناخت درمانده و زبانها از ستودن آن در كام ماندهاند
فَسُبْحَانَ اَلَّذِي بَهَرَ اَلْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلاَّهُ لِلْعُيُونِ
پس ستايش خداوندى را سزاست كه عقلها را از توصيف پديدهاى كه برابر ديدگان جلوهگرند ناتوان ساخت
فَأَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً
پديدۀ محدودى كه او را با تركيب پيكرى پر نقش و نگار، با رنگها و مرزهاى مشخص مىشناسد
وَ أَعْجَزَ اَلْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ
باز هم از تعريف فشردهاش زبانها عاجز و از وصف واقعى آن در ماندهاند! (حال چگونه خدا را مىتوانند درك كنند؟)
صغار المخلوقات وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ اَلذَّرَّةِ وَ اَلْهَمَجَةِ
پاك و برتر است خدايى كه در اندام مورچه، و مگس ريز، پاها پديد آورد
إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ اَلْحِيتَانِ وَ اَلْفِيَلَةِ
و جانداران، بزرگتر از آنها، از ماهيان دريا، و پيلان عظيم الجثّه را نيز آفريد
وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ أَلاَّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِيهِ اَلرُّوحَ إِلاَّ وَ جَعَلَ اَلْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ اَلْفَنَاءَ غَايَتَهُ
و بر خود لازم شمرد، كه هيچ كالبد جاندارى را وانگذارد و به درستى ادارهاش نمايد، جز آن كه ميعادگاهش را مرگ و پايان راهش را نيستى قرار داد
منها في صفة الجنة فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى اَلدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا
اگر با چشم دل به آنچه كه از بهشت براى تو وصف كردهاند بنگرى، از آنچه در دنياست دل مىكنى، هر چند شگفتىآور و زيبا باشد، و از خواهشهاى نفسانى و خوشىهاى زندگانى و منظرههاى آراسته و زيباى آن كناره مىگيرى
وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اِصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ اَلْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا
و اگر فكرت را به درختان بهشتى مشغول دارى كه شاخههايشان همواره به هم مىخورند، و ريشههاى آن در تودههاى مشك پنهان، و در ساحل جويباران بهشت قرار گرفته آبيارى مىگردند
وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اَللُّؤْلُؤِ اَلرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا
و خوشههايى از لؤلؤ آب دار به شاخههاى كوچك و بزرگ درختان آويخته
وَ طُلُوعِ تِلْكَ اَلثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا
و ميوههاى گوناگونى كه از درون غلافها و پوششها سر بيرون كردهاند، سرگردان و حيرت زده مىگردى
تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ اَلْمُصَفَّقَةِ وَ اَلْخُمُورِ اَلْمُرَوَّقَةِ
شاخههاى پر ميوۀ بهشت كه بدون زحمتى خم شده در دسترس قرار گيرند، تا چينندۀ آن هر گاه كه خواهد بر چيند، مهمانداران بهشت گرد ساكنان آن و پيرامون كاخهايشان در گردشند و آنان را با عسلهاى پاكيزه و شرابهاى گوارا پذيرايى كنند
قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ اَلْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ اَلْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ اَلْأَسْفَارِ
آنها كسانى هستند كه همواره از كرامت الهى بهرهمند تا آنگاه كه در سراى ثابت خويش فرود آيند و از نقل و انتقال سفرها آسوده گردند
فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا اَلْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ اَلْمَنَاظِرِ اَلْمُونِقَةِ لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا
اى شنونده! اگر دل خود را به منظرههاى زيبايى كه در بهشت به آن مىرسى مشغول دارى، روح تو با اشتياق فراوان به آن سامان پرواز خواهد كرد
وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ اَلْقُبُورِ اِسْتِعْجَالاً بِهَا
و از اين مجلس من با شتاب به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت
جَعَلَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ اَلْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ
خداوند با لطف خود من و شما را از كسانى قرار دهد كه با دل و جان براى رسيدن به جايگاه نيكان تلاش مىكنند
تفسير بعض ما في هذه الخطبة من الغريب قال السيد الشريف رضي الله عنه قوله عليهالسلام يؤر بملاقحه الأر
مىگويم: (كلام امام كه فرمود «يؤرّ بملاقحه، الار».
كناية عن النكاح يقال أر الرجل المرأة يؤرها إذا نكحها
كنايه از نكاح و آميزش است. هنگامى گفته مىشود «ار الرجل المرأة يؤرها» كه با همسرش همبستر شود
و قوله عليهالسلام كأنه قلع داري عنجه نوتيه القلع شراع السفينة و داري منسوب إلى دارين و هي بلدة على البحر يجلب منها الطيب
و اين فرمايش امام «كانه قلع دارىّ عنجه نؤتيه». بايد توجّه داشت «قلع» بادبان كشتى است و «دارى» منسوب به «دارين» شهرى است كه در كنار دريا كه از آنجا عطريات مىآورند (و بادبانهايش معروف است).
و عنجه أي عطفه يقال عنجت الناقة كنصرت أعنجها عنجا إذا عطفتها و النوتي الملاح
و «عنجه» به معنى كشيدن به سوى خويش است هنگامى كه گفته مىشود «عنجت الناقه اعنجها عنجا» يعنى آن را به سوى خود كشيدم. و «النؤتى» به معنى «كشتيبان» است
و قوله عليهالسلام ضفتي جفونه أراد جانبي جفونه
و اما تعبير «صفتى جفونه». منظور دو طرف پلكهاى چشم است. زيرا «ضفتان» به معنى دو طرف مىباشد
و الضفتان الجانبان و قوله عليهالسلام و فلذ الزبرجد الفلذ جمع فلذة و هي القطعة
و اينكه فرمود: «و فلذا الزبرجد». بايد دانست كه «فلذا» جمع «فلذه» به معنى قطعه است كه معنى آن قطعههايى از زبرجد است
و قوله عليهالسلام كبائس اللؤلؤ الرطب الكباسة العذق و العساليج الغصون واحدها عسلوج
امّا تعبير به «كبائس اللؤلؤ الرطب». به معنى خوشههاى لؤلؤ تر همچون خوشههاى خرما است زيرا «الكباسه» به معنى خوشه و «العساليج» جمع «عسلوج» به معناى شاخه است)
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:هشدار به عثمان نسبت به شکایت مردم
گوهر بعدی:تشویق به مهربانی و لزوم پیروی از امام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.